با دلی سرشار از نفرت که با ما بود
واحه ها را می نوردیدیم
جاده مثل سقزی کشدار
کش می آمد زیر پاهامان
روی خط ناامیدی راه می رفتیم
***
آسمان یکریز می بارید می بارید
دسته ی چتری فقط در دستهامان بود
زیر باران اسیدی راه می رفتیم
***
ابرها تصویرهای وحشت و تردید
زیر بار رعد وبرق آسمان مرعوب
جنگل افرای پیش رویمان
می سوخت در آتش
ما شتابان در مسیری سرد و دهشتناک
بی که تابد سوسویی از ماه می رفتیم
***
مقصد ما شهر نه
کابوس جایی در فراسو بود
ما دو کژدم واره خصم هم شکار هم
طبق قانون غریزی راه می رفتیم
با دلی سرشار از نفرت که با ما بود
در کنار هم
نه دوشادوش...با اکراه می رفتیم
دوزخی از دور پیدا بود
ما بدانسو در گریز از هرچه زیبایی
چابک و دلخواه می رفتیم!
گر چه به غیر از غم زمانه نخوردیم
هیچگه این حصه بی بهانه نخوردیم
از دل دریا امید گوهرمان بود
جز لگد موج در کرانه نخوردیم
موقع عرض نیاز جز دو کشیده
با دو سه تا مشت روی چانه نخوردیم
از تو چه پنهان که غیر حسرت وافسوس
زیر خط فقر جاودانه نخوردیم
بر سر خوان طبیعت آنچه غذا بود
نفله نمودیم و منصفانه نخوردیم
شد سپری فصل گرم و طالع بد بین
یک شکم سیر هندوانه نخوردیم
در صف ارزاق جیره بندی دولت
هر چه گرفتیم شادمانه نخوردیم
کشور همسایه شد بسی متنعم
از نعماتی که خود به خانه نخوردیم
در عجبم علت خماری ما چیست؟
«شاطر» اگر باده ی شبانه نخوردیم .
اسیر دردم و کس در پی مداوا نیست
نگار من! چه کنم ؟ طاقت مدارا نیست
یکی به فکر دل بی نصیب غم پرورد
کسی به یاد من دردمند شیدا نیست
پیام گوشه نشینان عشق هم دیگر
قرار بخش دل تنگ ناشکیبا نیست
گذشت در غم بیهوده روز روشن عمر
کنون شب است وامیدی مرا به شبها نیست
مرا به جلوه ی دنیا امیدوار مکن
که بار خاطر اگر هست غیر دنیا نیست
نوید آتیه ام دادی از کجا معلوم
غمی که در دلم امروز هست فردا نیست
غزل مخواه که گویای نغمه های امید
کلام روز و شبش غیر وادریغا نیست
نصیحتی ز من ای پیر با صفا بشنو
اگر کلام حقیرت ملال افزا نیست
به جستجوی محبت در این دیار مباش
که جسته ایم به هر روزگار و پیدا نیست
به لطف تجربه این نکته گشت معلومم
که بهر اهل صفا در دل کسی جانیست .
بر سر در جنات نوشتند ملایک:
اینجا پی سرچشمه ی اعجاز نگردید
حاجات شما در کره ی ارض بر آید
در عرش مر این موهبت احراز نگردید
جایی بشتابید که جبریل امین را
جز عرض ادب روز و شب ابراز نگردید
خاک در آن خانه ببویید که آنجا
کس جز به ولا برتر و ممتاز نگردید
وز عشق بگیرید مدد تا که بدانید
این عقده به انگشت خرد باز نگردید
هان!گوش سپاریدبه گلنغمه ی ادراک
حیف است اگر واقف این رازنگردید
هرکس که در خانه ی زهراوعلی زد
از محضرشان دست تهی باز نگردید
پایان نپذیرفت جهان جز به ولاشان
آنگونه که صبح ازل آغاز نگردید .
خاضعانه در تعاملند
ساکنان کوچه ی عروسکی
با سلامهای زورکی!
عجب زمانه ایست
زمانه ای که رندها
-وامدار استحاله های زورکی-
سر تو را که زیر برف مانده است
برون ز برف چون می آورند
زیر آب می کنند!
عطر نرگس رقص باد آهسته می آید بهار
بر خلاف سال ماضی خسته می آید بهار
کس نمی داند که طعمش چیست؟شیرین یا ملس
مثل بعضی میوه ها سر بسته می آید بهار
غول بدذات زمستان را بگو یادت به شر
رسته از چنگال تو وارسته می آید بهار
گنبد سبز فلک آذین بندان کرده است
دسته گلها چیده با گلدسته می آید بهار
تا که ما را وارهاند از هزاران گونه غم
بندها از پای خود بگسسته می آید بهار
نرخ بازار تورم را که هیچش خوانده اند
با صدای شیشکی بشکسته می آید بهار
تا که از دولت بگیرد سهم خود را نقدنقد
در صف یارانه ها بنشسته می آید بهار
فک و دندان تا کند سرویس از ابنای خلق
قبل جنگ هسته ای با هسته می آید بهار
تا نماند مثل ما«عباس» زیر خط فقر
دمب خود با اغنیا پیوسته می آید بهار.
بازدید امروز: 146
بازدید دیروز: 660
کل بازدیدها: 820507