شعله ی آواز
درباره وب
لینک دوستان
برچسبها وب
لینک های مفید
بــــاز هــــم کـــــولبـــری را کشتند
پـــــــــدری یــــا پســـری را کشتند
سینــــه بــا آتش دل در تب و تاب
نــــالــه ی بــی اثـــــری را کشتند
زیـــر چــتـر شب جــاری تا صبح
راه پیمـــــا سحـــــــری را کشتند
کـــــوه ها گــــردنــه ها در فریاد
کبک بی بــال و پـــری را کشتند
سوخت در آتش بیـــداد ، درخت
قمــــــری دربــــــدری را کشتند
آسمـــــان رخت عزا بر تن کرد
آه رخشـــــان قمــری را کشتند
خشک شدغنچه ی لبخندبه لب
صاحب چشــم تـــری را کشتند
بـازهم نعـــره ی شلّیک تفنگ
بــاز هم کولبــــــری را کشتند.
تاریخ : سه شنبه 99/7/29 | 4:52 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
تا سحرگاه در میکده امشب باز است
بشتابید که شب زمزمه ی آغاز است
باغ را مژده ی دیدا بهاری نرساند
قاصدک گرچه پر از وسوسه ی پرواز است
سازگاری نکند با دل من گردش دهر
چه خیالی است ؟ خیال تو اگر دمساز است
پرده در پرده نواهای دل عاشق من
غزل حسن تو را حنجره ی آواز است
از تو یکدم نرسیدم به مراد دل خویش
گر چه احساس من آمیخته با ابراز است
دفتر حسن دل انگیز تو دستی که گشود
کرد اقرارکه مجموعه ای ازاعجاز است
با جفای دل سنگ توخوشم درره وصل
روزوشب دست فراق ارچه کلوخ اندازاست
مو به مو حسن تورا شرح دهد تا دم صبح
طبعم امشب اگر از شوق غزلپرداز است.
تاریخ : دوشنبه 99/7/28 | 10:24 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
سفره را می گسترم در حسرت نانی که نیست
فقر آمد ، رفت از کف دین و ایمانی که نیست
تا بیابم عامل این نابسامانی که هست
می روم سر وقت مسئول پشیمانی که نیست
کرده ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول ازدیو و ددپی جوی انسانی که نیست
دردها را می کشم با خود به هر سو تا مگر
نو طبیبی یابم و تجویز درمانی که نیست
بر سر پیمانه در میخانه وقتی می روم
می رسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست
روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو خانها می نشینم بر سر خوانی که نیست
روز پیری تا که بلع و هضم من آسان بود
می جوم حجم غذا را زیر دندانی که نیست
کشک و بادمجان هم از بدطالعی قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست
ازخوش اقبالیست شایدهرکه می بیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست
زیر کرسی می چپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست
یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست
غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست
گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش:لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست
دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری می برد فی الفور فرمانی که نیست
ریش مدح و منقبت گویی در آمد کم کمک
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست
فتنه سر برکرد از هر سوی و شاعرهای ما
شعر می گویند بهر چشم فتانی که نیست
در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیت از دست سلیمانی که نیست
مختلسها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
برده اند اغلب دراین سامان به زندانی که نیست
با شرارتها که حکام خزانپا می کنند
در زمستان دفن می گردد بهارانی که نیست
بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست
پتک آقازاده ای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه را یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست
نوچه های داش مشدی های تهران کنده اند
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست
ماچه خرها هم در این عهدند با کشف حجاب
روی هر سکّو سر نی کرده پالانی که نیست
دل تمنای گلستانهای قمصر چون که کرد
بردمش با بال رؤیا سوی کاشانی که نیست
خار دردشت و دمن روییدو هرحسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست
کیش را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین وماچین درخلیج فارس تنبانی که نیست!
ازمسلمانی در این کشور به جا مانده ست نام
زر خرید بوذرش کردند سلمانی که نیست
شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاکست خصم پوردستانی که نیست
در کهنسالی شمار صیغه کردنهایشان
می کند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست
می روم از تونل تاریخ در عهد قجر
می نشینم بر در کاخ گلستانی که نیست
در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست
یک طرف قحط و غلا و یک طرف درد و بلا
خشم برملت مسلط هست وطغیانی که نیست
روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست
انقلابی می رسد از راه بعد از چند شاه
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست
مجلس شورای ملی می شود تأسیس و بعد
وضع قانون می شود با قصد عمرانی که نیست
متن قانون است و دهها ماده ، صد تبصره
لازم الاجراست اما خود تومی دانی که نیست
انقلابی می رسد از راه اسلامی نشان
با هزاران وعده ی پیدا و پنهانی که نیست
خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست
آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانم کاری انصار و اعوانی که نیست
غرق نعمتهای گوناگون در این عهدیم لیک
نابسامانیم با وضع بسامانی که نیست
گور میلیونها چو خود کندیم اما مرگ هم
بر سر ناز است با ما در فراخوانی که نیست
با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و می گویند : بحرانی که نیست
خوش عمل بودم به ده جاپست وعنوان داشتم
حالیا در خانه دارم پست و عنوانی که نیست
با انیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که هست!
* 7 بیت از این قصیده به دلایلی درج نشده است.
تاریخ : شنبه 99/7/26 | 10:42 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
رفتی امــا در دل مـــــا تا ابــــد بـــاقــی تویی
شرح هجر و شرح وصل و شرح مشتاقی تویی
در نماز عاشقی مستان سلامت می کنند
هم می و میخانه ،هم پیمانه ،هم ساقی تویی.
تاریخ : جمعه 99/7/25 | 7:50 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
کبوتر با کبوترباز ممنوع
حریم عشقبازی باز ممنوع
به گلزاری که جولان می دهد زاغ
کبوتربچه را پرواز ممنوع
نیاز غنچه ی نازکدلی را
عبوری از نسیم راز ممنوع
هوس تا با جنون درقیل وقالست
ندای عشق را ابراز ممنوع
فسون تا می کند افسانه سازی
اگر پیغمبری اعجاز ممنوع
به یلدایی شبان نا امیدی
غزل در مایه ی ایجاز ممنوع
اگــر آتش بـه پـایـان می رساند
تو را ، مـرغ سحــر ، آغاز ممنوع
خلاف خنده ی کفتار خویان
بیان سوز دل با ساز ممنوع
به گوش نوغزالان سمن بو
غزل از حافظ شیراز ممنوع
مصیبت نامه باید دوره کردن
به شادیها شدن انباز ممنوع
خروش تیشه ای درکوه پیچید
صدای خسرو آواز ممنوع.
تاریخ : پنج شنبه 99/7/24 | 9:1 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
آواز خـــــوش تــــو از کجــا می آید
کاینگونه به گــوش ، آشنـا می آید
در بزم خدا مگر تو مهمان شده ای
کز عـــرش صـــدای ربّنــــا می آید
تاریخ : دوشنبه 99/7/21 | 7:5 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
چون بهار آید ز راه احساس پیدا می کنی
لاله عبّاسی کنار یاس پیدا می کنی
تا بیندازی به خشتک خلق را از شیخ و شاب
کک اگر حاضر نباشد ساس پیدا می کنی
در میان تلخکی هایی که باب طبع توست
شیره و بنگ ار نباشد ناس پیدا می کنی
باب حق الله گر بستند بر رویت چه باک؟
سهم خود را بین حقّ الناس پیدا می کنی
تا ویار همسرت را پاسخی بخشی سزا
گوجه سبز ارشدگران ریواس پیدا می کنی
جامه ی زربفت گیرم بر تنت باشد حرام
بهر عورت پوشی ات کرباس پیدا می کنی
با قرشمالان عالم تاکه ریزی طاس عشق
درجماعت مرد رندی طاس پیدا می کنی
درورق بازی چو شدمفقود ده لو خوشگله
می زنی بُر تا که خشت آس پیدا می کنی
دخترهمسایه وقتی خِفت درهشتی شود
لنگه کفشش را دم کریاس پیدا می کنی
برضوابط تاکه بنویسی روابط حاکم است
در ادارات وطن قرطاس پیدا می کنی
حقه بازان جهان را بر خلاف اهل دل
غالبآ در مجلس و اجلاس پیدا می کنی
حرفی از اخلاص دیگر نیست وقتی دزد را
هر نفس با پاسبان اخلاس پیدا می کنی
تاکه جنگ هسته ای مغلوبه گرددفی المثل
فی المحل هی هسته ی گیلاس پیدا می کنی
درجماعات گی اربختت چوقدّت شدبلند
همچو خودیک قرتی نسناس پیدا می کنی
سنگها را گرکه بشکافی به معدنها صبور
عاقبت یک قطعه ی الماس پیدا می کنی
طایرماشین طبعت گر شود پنچر چه باک
حتم دارم می روی زاپاس پیدا می کنی
دوش ازمسجد سوی میخانه آمدشیخ وگفت
کمتر این جا آدم خنّاس پیدا می کنی
جز میان اهل تقوا هر کجا افتد گذار
پیر و برنا جمله را انجاس پیدا می کنی
تا سرم را برکنی پاداش این شعر نه طنز
می روی هرطور باشدداس پیدا می کنی!
گر زمشرق جانب مغرب گریزی بنده را
در مراکش جنب شهر فاس پیدا می کنی!
تاریخ : جمعه 99/7/18 | 5:38 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
تــلاش زائـــــــران اربعیـــــن را
مناسب تر ز هـر حرفی خدا گفت
برای هر یک از آنان به تصریح
«وَ اَنَّ سَعیَهُ سَوفَ یُری*» گفت.
_________________
*سوره ی نجم :آیه ی 40 (نتیجه ی کوشش او به زودی دیده خواهد شد.)
تاریخ : پنج شنبه 99/7/17 | 6:20 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
کسی که جـــام محبّت بـــه دست مــــا ندهد
شـــراب عشق به جـــان ودلش صفـــا ندهد
گـــره گشـــا چــو نسیــــم صبــا تـواند بــود
خلاف قــــاعده یک دست اگـــر صدا ندهد
دلی که روشن از انوار روح بخش دعاست
به ادّعــــای کسی جـــا به مدّعـــــــا ندهد
شکـــوه عشق بنــــازم که در قلمــــرو دل
به جـــز بلا به کســـی حکم ارتقـــا ندهـد
از آن به قبله ی بیگانه اســـت روی دلـــم
که جـــز ملال مـــرا قـــرب آشنــا ندهـد
دخیــــل بستــــه ام این روزها ز نـاچاری
به آن ضـــریح که دردم دهـــد دوا ندهــد
به زعــــم من همه یـــاران یکدلم هستنــد
امام زاده کـــه کــــورم کند شفــــا ندهــد
ســـزای قفل دلم بسته بودن ابــــدی است
اگـــر کلیــــد اجابت مــــرا خــــدا ندهــد.
تاریخ : سه شنبه 99/7/15 | 10:0 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
مبتلا شد «ترامپ» بـر کرونا
با عیالش «ملانیا» بانو
خر اقبال کدخدای بزرگ
رفته در گل فرو الی زانو
بارالها ! بر این مرض حتی
نشــود مبتلا «نتانیاهو»
از برای چنین ملاعینی
گر چه ادبـار آرزومندم
بــر تــن و جانشان هجوم آور
کرونا را ولی بنپسندم
بشری را چرا کنم نفرین
من که دربنــد نفـــسِ شرمندم!؟
تاریخ : شنبه 99/7/12 | 8:14 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب
بازدید امروز: 356
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825426