شعله ی آواز
درباره وب
لینک دوستان
برچسبها وب
لینک های مفید
چو عقل و هوش و گوشم نیست میزان
گرفتارم به دام بی تمیزان
مرا در قوّه ی تشخیص ، تردید
چو وارد شد ، شدم از حق گریزان
نبودم چون سبکبال و سبکروح
در این وادی شدم افتان و خیزان
دریغا یاعلی گویان نبودم
مهیّا در صف باطل ستیزان
پریشان چون بنات النّعشمان کرد
ز بیداد فلک داد ای عزیزان
بهاران در بهاران آمد و رفت
اسیرم در خزان برگریزان.
***
بر پارچه ای تنیده از جنس دبیت
خطّاط ازل نوشته ، ناکرده ادیت
بر مرد و زن چغر مبارک باشد
پاییز ، بهار شاعران درِ پیت!
*
دیوانه دلم ز گفتگو می شکند
یأس آمده قاب آرزو می شکند
اینسان که خزان گرفته سرتاسر باغ
آواز پرنده در گلو می شکند
*
جمعی که مرامشان خزانپایی بود
سهم دلشان هماره تنهایی بود
با یک گل کاغذی فریبم دادند
زیرا که بهارشان مقوایی بود.
تاریخ : دوشنبه 99/7/7 | 10:23 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
این آخرین اسکناس است ، ای همسر بنده! آری
در جیب خـود می گذارم ، جـان ننه ت بر نداری
کلّ حقوق من این ماه ، شد صرف اقساط سرکار
انصاف می گوید ایـن را ، باید به مـن وا گذاری
یک جعبه سیگار اشنـــو ، دارای تــوتــون بــدبـو
با ایــن خــریــدن توانم ، از بهــر رفـــع خماری
رفت آن زمانها که هرماه،تامی رسیدم من ازراه
هر دسته ی اسکناس آه ، می بود در هر کناری
اکنون که تعدیل نیرو ، کردند و من از ادارو(!)
بنشسته ام کنــج پستــــو ، باید هــوایـــم بداری
کفش وکلاه وطلاجات،درخواست کن درمناجات
از آن بــرآرنــده حاجات ، داری اگـر اعتباری
مـرغ وفسنجان وششلیک؟زآنها خداحافظی کن
در سفره نانی اگر هست،پیش آرکشک وتغاری
اقبال وارونه کرده ست ، از پیتزا کوتهم دست
کاچی به ازهیچی هست ، بگذاردیگی به باری
دیروز گفتی کمـد را ، بفروش با گنجـه در هم
امروز هم پیله کردی ، بفروش ضبط وبخاری
امروزدرخانه داریم ، یک مرغ کرچ ودوجوجه
دیــروز اگـر در قفس بـــود ، بلبل کنار قناری
دیروز پیکان خود را ، دادم به اوراقچی،گفت:
از عهد بوق این لکنته ، داری مگر یادگاری؟
گفتم:بخر!گفت:حاشا،گفتم:چه کارش کنم؟گفت:
سبزی فروش محل را،خوبست این بهرگاری
تقصیرازمن چه بوده ست،گرکارفرمانموده ست
اخراجم ازکاروسوده ست،سوهان به زخم نداری
آخر تو ما را انیسی،هر روز و هرشب جلیسی
در خـانـواده رئیسی ،لطفآ کمـــی بردباری!
در خانه آسایشم را، با غرغر خود مکن سلب
سر بر بیابان گذارم ، سر بر سرم گر گذاری!
نه،مثل این که نباید ،این قطعه با بنده پاید
برخیز و بردار ، شاید ، بر پا نگردد غباری
این آخرین اسکناسم،مال شما ،نوش جانت
هی اسب خودرابتازان،حالاکه برخر سواری!
من هم ازین خانه بیرون،رفتم خدایت نگهدار
روزی گرازمن نشانی،خواهی پس ازروزگاری
ازخانه بیرون زدی چون،لیلای گم کرده مجنون!
بیرون شهر است مدفون ،شوی شما درمزاری
تا مثل سابق بخندیم،من زیرخاک و تو رویش
منما فراموش خاطر،با خود ننه ت را بیاری!
تاریخ : جمعه 99/7/4 | 5:12 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
بی فروغ عشق ، دنیا نیست جز ویرانه ای
خاستگاه مردمان مفلس دیوانه ای
گرمرادازکسرکثرت کسب وحدت بودو هست
پیش ما فرقی ندارد کعبه با بتخانه ای
هرکجا گل میشکوفد دل به گردش چون هزار
هرکجا شمعی است روشن دل بود پروانه ای
محفل دل نیست آن محنت سرا کز روی عُجب
آشنا را اعتنایی نیست با بیگانه ای
جان شیرین را چه قابل گر به استغنای طبع
هر نفس سازی فدای دلبر جانانه ای
آن خماری ها که در سر بود ما را محو شد
با تبسم های ناب نرگس مستانه ای
دین و دل دادیم از کف در خرابات مغان
گه به افسون نگاهی گاه با افسانه ای
ما خردسوزان عالم بر سر پیمان عشق
باده پیماییم با رندان نافرزانه ای.
تاریخ : چهارشنبه 99/7/2 | 11:54 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب
بازدید امروز: 136
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825206