گاهی بـــــرای خنـــــده دلـــم تنـــگ می شود
مـــــاننـــــد یک پــــرنــــده دلــم تنـگ می شود
چون پوپکی که در قفـــس از دسـت می رود
بــــا بــــال هـــــای کنـــــده دلم تنگ می شود
وقتی که بــــاورم شــــده بــــا خـــاطــرات یار
بـــــایــــد کنـــــم بسنــــده دلم تنگ می شود
آن صیـــد بسملم کــه بـــه چشمـــان اشکبار
در خــــون خــــود تپنــده دلـم تنگ می شود
چون عاشقی که یار سفر کرده همچو اشک
از دیـــده اش فکنــده دلـــم تنـــگ می شود
بختــــم اگــــر مـــدد نکنــد در قمـــار عشــق
بـــازنــــده و بـــــرنـــده دلــم تنـگ می شود
از پیش مـــن مــرو که در ایـن جنگل مهیب
ای آهـــــوی رمنـــده دلــم تنــگ می شود.
شاعرانی که صاحب ریشند
نه همه بلکه بعضی از آنها
در همه کارهایشان پیشند
جفت آرامشند و آسایش
فارغ از اضطراب و تشویشند
مالک خانه های ویلایی
صاحب حجره های سکّه و ارز
یا که در کیش یا به تجریشند
گرگهای درنده اند ولیک
در لباس بز و کل و میشند
کوس شاهی زنند در معنا
ظاهرآ بینوا و درویشند
بر سر از عاج تاج می گیرند
از خدا نیز باج می گیرند!
***
وای اگر شاعری سه تیغه کند
گاه عصیان نموده جیغه کند
یا شبی از برای رفع کُتی
زال هشتاد ساله صیغه کند
جای تاجش به سر نهند لگن
لگن انباشته ز ریم و لجن!
***
به ادب گرچه همّ و غم داریم
شاعر ریشه دار کم داریم
مثل حافظ که پیشکش ؛ حتی
کم کسی مثل محتشم داریم
شاعران جمله مادّی شده اند
آدم غیر عادّی شده اند!
(1)
تــا یـــار تـو را بــه رســم یـــاری شده ام
محکــــوم بـــه چشـــم انتظاری شده ام
سیلابم و روز و شب به خـــود می پیچم
تــوفـانـم و در خـــود متــــواری شده ام
(2)
از دست پریوشی که دلخواه من است
یا اشک به دیده ، یا به لب آه من است
دستــی به ســرِ مــن از محبّت نکشید
جز غـم که شبانه روز همراه من است
(3)
عمــری مــن و دل اسیر اوهام شدیم
بازیچه ی عشق بی سرانجام شدیم
تا دیـــده بـه روی هـــر تمنّـــا بستیم
آغــــوش گشود مـــرگ و آرام شدیم
(4)
خواهی دل اگـــر مـوافــق پیـر کنی
بشتــــاب کـه زهــــد را زمینگیر کنی
هرگز نشود نمـــاز عشـق تو قبـول
سجّاده به بــاده گر نه تطهیر کنی!
پیــــر ما کآمد از ولایــت عشـــق
شـــرح ها داد از حکایت عشــق
گفت بر لـــوح عــاشقــان شهیر
نکتــــه این بــود در تمام مسیر:
بــازی عشـــق ، اشکنـــک دارد
سر نه ، بل دل شکستنک دارد!
چو عقل و هوش و گوشم نیست میزان
گـــرفتـــارم بـــــــه دام بـــــی تمیـــزان
مـــــرا در قــــــوّه ی تشخیص ، تـردید
چـــو وارد شـد ، شـدم از حــق گریزان
نبـــــودم چون سبکبــــال و سبکــروح
در ایـــن وادی شدم افتـــان و خیـزان
دریغــا یـــــاعلـــــی گــویــــان نبودم
مهیّـــــا در صــــــف بــاطل ستیــــزان
پریشان چون بنــــات النّعشمان کرد
ز بیـــــــداد فلک داد ای عـــزیــــزان
بهــــــاران در بهـــــاران آمــد و رفت
اسیـــــرم در خــــــزان بــرگــریـزان.
بارالها به حقِّ خون حسین
مرحمت کن شفا به بیماران
بارالها به حقِّ عترت او
محو کن جمله ی ستمکاران
***
بارالها به حقِّ اکبر او
لطف کن عاقبت بخیر شویم
بارالها به خون اصغر او
لطف کن بی نیاز غیر شویم
***
بارالها به حقِّ زینب او
کن عنایت به جمع صبر جمیل
بارالها به حقِّ مادر او
کن عنایت به جمع اجر جزیل
***
بارالها به حقِّ عاشورا
حفظ کن از گزند رهبر ما
بارالها به حقِّ کرببلا
امن باشد همیشه کشور ما
***
بارالها امام راحل را
با عنایت غریق رحمت کن
شهدا را که نور جاویدند
درجات فزون عنایت کن
***
بارالها ببخش از سر لطف
پدر ما و مادر ما را
شاد و خشنود دائم از ما کن
با امامان پیمبر ما را
***
بارالها ز خوان رحمت خویش
کن عنایت به جمع رزق حلال
طاعت بندگی ز ما بپذیر
ساعت و روز و هفته و مه و سال
***
بارالها به حقِّ خون حسین
راضی از ما بود امام زمان
در زمان حیات جمله ی ما
فرج آن امام را برسان.
کتــــاب ای همــــدم تنهـایــــی ما
به دنیــــــا بـــاعــــث دانـایـــی ما
گل لبخنـــــــد پنهـان اســـت در تو
هـــــزاران پنــد پنهـان اسـت در تو
تــو از بستــــان دانش ها نسیمی
ریاضی دان و شـــاعـــر یا حکیمی
حکایــت می کنی از دیـــن و تاریخ
هم از خورشید و هم از ماه و مریخ
تــــو از پیشینیـــان داری اثــــرهــا
ز هـــر بــرگ تـــو می چینم ثمرها
ز مطلب هـــای خــوبــت استفاده
کند هـــر شخص بــا روی گشاده
به ما دادی تـو درس خــوب بودن
مفیــد و عـــاقـل و محجوب بودن
تو یــــار و همـدم پیــــر و جوانی
سخن گویی اگــر چه بی زبانی
کنـــار دانش آموزان تــو هستی
که یــار دانش آموزان تو هستی
نکات تلخ و شیرین تــو پند است
چراغ راه هر چه هوشمند است
تــو هستی ارمغــان ایـــــزد ما
که درگیتی نمی خواهی بد ما
الهی یــــار ما پیوستــه باشی
کلید قفل های بستـــه باشی.
از تپّه های سیلک
تا کویر مرنجاب
از ارگ با شکوه جلالی
تا سلیمانیّه ی پر آب
از قتلگاه امیر
تا خانه ی سهراب
شهر نمایه های درخشان
کاشان
***
ای زادگاه محتشم و فیض
وی خاستگاه کلیم و مسیحا
ای نقشبند وجود غیاث الدّین
با نقش شاهکار کمال الملک
بر قالی محراب و ترنج فریبا
شهر چهل هزاره ی انسان
کاشان
***
ای پایتخت شعر و ادب
فقه و ریاضی و حکمت
مردان و زنان سخندانت
با حمیّت و همّت
بسیار
نقّاش و شاعر و فنّان
از تو برده نسب
شهر شعر و ادب
***
ای در تو اردهال قداست
وی در تو بدر هلال
ای بوده با تو در دل تاریخ
همواره شکوه وجلال
از باغهای سوری قمصر
تا آتشکده و آبشار نیاسر
***
شیراوژن جوانان تو بودند
در مقابله با دشمن
هریک چو تهمتن
از برکت خون جوانانت
برجاست
شکوه وعزّت دین و میهن
***
ای شهر زادگاه تمدّن
کاشان
ای تا همیشه هویّت تاریخ
شناسنامه ی ایران
کاشان
شهر حماسه های درخشان.
می کند بــر دار چون حلّاج شیـــخ زنـده روح
بهر جاری کردن حــــد ، مـــرده ی ما را هنوز
بـــاورت گر نیست سر بیــــرون بیار از پنجره
در صف نوبت نگه کن شمس و مولانا هنوز!
با آمدن محمّد آن ختم رسل
جبریل به امر آفریننده ی کل
بر هر نفسش دمید انفاس مسیح
در هر قدمش نشاند صد شاخه ی گل
*
با آمدن محمّد آن شمس هدی
دلها شده آشیانه ی نور و صفا
تردید مکن که گفت با خلقت او
تبریک به آفرینش خویش خدا
*
در مقدمت ای یگانه ی ملک وجود
خورشید و مه وستاره آمد به سجود
میلاد تو پشت جاهلیّت بشکست
تا پنجره رو به باغ توحید گشود
*
خواهی اگر از خدای سبحان درجات
با بذل عنایت و وفور برکات
بفرست ز روی صدق تا گاه ممات
بر خاتم انبیا محمّد صلوات.
بازدید امروز: 353
بازدید دیروز: 146
کل بازدیدها: 822188